جدول جو
جدول جو

معنی حرف چین - جستجوی لغت در جدول جو

حرف چین
(نَ / نِ)
حروفچین چاپخانه. مرتّب. رجوع به حروف چین شود، حرف گیر. (مجموعۀ مترادفات ص 253). سخن چین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی کلاه ساده از جنس پارچۀ نازک که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
شغل و عمل حروف چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروف چین
تصویر حروف چین
کارگر چاپخانه که مطالب کتاب، روزنامه و سایر مطالب نوشتنی را با حروف سربی می چیند و برای چاپ کردن آماده می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر می گیرد، تیزبین، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو، برای مثال چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیرآنچه غم (سعدی۱ - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فِ)
حرف عله در حالتی که ساکن باشد. حرف مصوت. رجوع به حرف عله شود
لغت نامه دهخدا
(لو لَ / لِ)
مرتّب. در اصطلاح چاپخانه، کسی که حرفهای سربی را یک بیک پهلوی هم چیند و صفحۀ کتاب فراهم سازد. کارگر چینندۀ حروف. مقابل کارگر فرم بند و کارگر غلطگیر
لغت نامه دهخدا
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
فرهنگ لغت هوشیار
کارگر چاپخانه که مطالب کتاب و روزنامه ها و سایر اوراق را با حروف سربی می چیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
گفتن دوییدن سخن گفتن تکلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
آنکه در امور تعمق کند عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
کارگر چاپخانه که حرف های سربی را برای چاپ کردن طبق نمونه می چیند که امروزه این کار توسط کامپیوتر و با برنامه خاص خود انجام می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
نکته گیر، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
((~. زَ دَ))
سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژرف بین
تصویر ژرف بین
آن که به مسایل به دقت می نگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
Alphabetization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
Word
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
mówić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
alfabetizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
falar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
alfabetização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
按字母排序
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
говорить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
alfabetyzacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
алфавітізація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
говорити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
Alphabetisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
sprechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حروف چینی
تصویر حروف چینی
алфавитизация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
parlare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی